- فاطمه ظاهري بيرگاني: ما راه را گم مي كنيم و مادر شهيد براي اينكه بيش از اين سرگردان نباشيم، سر كوچه مي آيد و منتظر ما مي شود. بالاخره خانه را پيدا مي كنيم. نگاهم به مادر شهيد كه مي افتد ناخودآگاه احساس ها و رفتارها طوري مفهوم پيدا مي كند كه انگار سالهاست همديگر را مي شناسيم. انگار ما از سفر آمده ايم و مادري منتظر و چشم به راه است. راست بود ما از سفر آمده بوديم، از سفر جهالت و غفلت برگشته بوديم تا به خانه اي ورود پيدا كنيم كه تاريخ سر درش نوشته بود«معرفت از آن شهداست».
راستش را بخواهيد حقيقت اين سفر اين بود كه كوله بار خاليمان را جمع كرده و آورده بوديم تا با پهن كردن آن پاي صحبت مادر شهيدي كه در قبر خنديده بود، خلأ كوله بارمان را پر كنيم.
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: از شهیدان گفتن، ،
:: برچسبها: [گفتگو با مادر ,